کلیدر، کلید زبان در قفل تاریخ

4 مرداد 1402 - خواندن 25 دقیقه - 257 بازدید

پس از سال ها که ساعات لذت بخش زندگیم را ، در دوران تحصیل، در کتابخانه های دانشگاه ویسکانسین-مادیسون تجربه کرده بودم، بهترین و هیجان انگیز ترین روز های زندگی من با خواندن کلیدر شاهکاراستاد محمود دولت آبادی گذشت. در سال های دور آنرا خوانده بودم، ولی با تجربه ای اندک و با همان تجربه ی یک خواننده ی جوان که بیشتر تشنه ی آگاهی از چگونگی رخداد داستان است. با گذشت چند دهه، به بازخوانی این اثر که در همان زمان های دور نیز احساس می کردم از آثار یکتا و برجسته ی ادبیات معاصر ماست، تجارب سالها خوانش و تدریس و پژوهش آثار متعدد خارجی و ایرانی، به یاریم شتافت. این بار، با وجودخاطره ی انبوهی از آثار بزرگ جهان، خود را در سرزمین جادویی آلیس احساس کردم. تمامی آثار بزرگ نویسندگان روس، توصیف های دقیق و زنده یامثال چارلز دیکنز، تصاویر زنده ی سینمایی نویسندگان رئالیست آمریکا، برایم زنده شده بود. از همه ی این ها گذشته، که با رخداد ها و توصیف ها و شخصیت پردازی و فضاسازی رمان کلیدر زنده می شد، شیوایی کلام و زبان و شهامت و آفرینندگی استاد دولت آبادی در کار برد واژگان و زبان، که تازگی و جذابیت ویژه ای به همراه داشت تا افعال و کنش های شخصیت ها و حتی جنبش و حرکت حیوانات و اشیاء را مجسم گرداند، مرا به یاد گفته ی لانگینوس می انداخت که اثر بر جسته را اثری می داند که در هر زمان و مکانی که انرا می خوانی در توآتشی برفروزد، شوری به پا کند وتا بن استخوان اثر کند. در برخورد با هر تصویر و ایماژ و واژه، عرق ریزی پانزده ساله ی استاد را، که با روح و اندیشه ی خود رمان را تغذیه کرده ، لمس می کردم. و با خود می اندیشیدم که چه دستاورد با شکوهی! پیش از این، در همین دوران میانسالی، داستان های کوتاه وی را خوانده و با روزگار سپری شده ی مردم سالخورده نیز سخت در گیر شده بودم، ولی نمی دانم چرا احساس می کردم در این رمان، برای نخستین بار اینچنین مسحور و مبهوت هنر وی شده ام. در ضمن که خواندن بار سوم رمانی چنین بلند، ممکن است دیگر دست ندهد. پس باید هر کلام اش را با شکیبایی و دقت زیاد می خواندم. در ضمن، پژواک زبان آثار بزرگ کلاسیکی که در دوران مدرسه و دانشگاه، تجربه کرده بودیم، به گوش می رسید و رد پای بزرگان آثار منثور پارسی و شاعران بزرگ قدیم و جدید نیز مشهود و محسوس بود. از همه مهم تر، تصویر سازی هایی که تخیل انسان را به بازی می گرفت و یاد آور بزرگترین نویسندگان ایماژیست و تصویر گرای غربی و بزرگان شعرو ادب معاصر ما بود. افزون بر آن، عرق و عشق قومی و ملی ایشان را در سطر سطر رمان می توان احساس نمود، که هر خواننده ی ایرانی را بر می انگیزد و به حیرت وا می دارد وهمچنین به افسوس دچار می کند، که تا چه اندازه از وسعت این فرهنگ فاصله گرفته ایم. برای خوانندگانی از نسل من، که شاهد فراز و نشیب های فرهنگی و اجتماعی در شش دهه ی اخیر بوده ایم، رمان به مثابه تاریخی ست که باز تابنده ی علل و معلولها و بحرانهاست.

اکنون که با وسواس به خواندن آن مشغول و دهها صفحه یادداشت بر داشته بودم، نمی خواستم کارم به کلی گویی هایی ختم شود که در عرصه ی نقد ادبی در جامعه ی ما همواره آزارم می دهد. اگر بناست به ابعاد اثر می پرداختم، باید مصادیق متعددی می آوردم. اگر از هنر تصویر سازی ایشان داد سخن سر دهیم، بدون آنکه شواهدی را از بیش از سه هزار و سیصد صفحه ی فشرده آن ارائه ندهیم، چگونه می توان توجه خواننده را به دقت و ظرائفی جلب نمود، که استاد دولت آبادی در تصویر و تجسم فضا ها، چهره ها، مکانها، مشاغل و آئینها، از همه مهم تر، شخصیتها و حالات روحی- روانی آنان هنرمندانه و شاعرانه به کار برده است. همان ظرافتی که اغلب قربانی ناشکیبایی خوانندگان برای تعقیب رخداد ها می شود. در صحبتی که با چند نفر که رمان را خوانده بودند، غیر از افراد معدودی که در حیطه ی هنر دستی داشتند، در یافتم که بیشتر در پی شکار رخداد ها و مضامین کلی بوده اند.

پس به رغم آگاهی از انتقاد های بعدی ازخود برای ارائه ی نقل قولهای طولانی از رمان، که همگی را با توجه به تاثیر آنها در بیان نکاتی که می خواستم به ثبوت رسانم، برگزیده شده بود، تصمیم گرفتم انتقاد ها را به جان بخرم، ولی قطعاتی که نمایانگر زیبایی قلم و کلام و قریحه ی شاعرانه ی این نویسنده ی بزرگ است، به رخ خواننده بکشم، تا قطره ای از آنچه را، که ممکن است از توجه وی گریخته باشد، برایش یادآوری نموده و لذتی را که خود از هر نمونه برده ام، دوباره برای خواننده ام زنده کنم.

هدف دیگر من یادآوری به نسل جوان خواننده و دانشجویان ادبیات است که به جای انباشتن مقالات خود از نظرات ناقدان در مورد آثار ادبی، ابتدا خوانش دقیقی انجام دهند و در تفاسیر خود خوانندگان اشان را گیج و مبهوت باقی نگذارند و ناچار بپرسند "ناقد محترم! شما در اثر چه یافته اید، و به چه کشف و لذتی نایل آمدید؟" نکته ای که در تمام پایان نامه های دانشگاهی و مقالات تفسیری ما به فراموشی سپرده شده است.

در نوشتن مقاله ای کوتاه، بدیهی ست از واگویه کردن بخش هایی از رمان، جانب ایجاز را رعایت می کردم، ولی اکنون که بخت یارم بوده که خوانشی در حد یک کتاب داشته باشم، نمی توانم ازفرصت نمایش تلالوقطعات ریز گوهرهای نشانده بر این انگشتری، چشم بپوشم و به کلیاتی ملال آور در مورد اثری چنین ممتاز، بسنده کنم. رمان فقط یک تابلوی هنری از خطه ی خراسان و از کلیدر نیست، تابلویی ست زنده که در آن نغمه ی گوشنواز غلغل آب در جویها و نهر ها، آوای پرندگان، ترک خوردن زمین و سر برآوردن ساقه های نبات، وزش نسیم صبحگاهی و قطرات زندگی بخش باران بر خاک تشنه، غرش توفان را در طبیعت خشمگین کویر، آتش هیمه ی بر افروخته ی ایل، چهره ی سوخته و خسته ی ایلیاتی، خرامیدن اشتران در بیابان، مهر و احساس لطیف عشاق و مهر مادرانه، و عروج عرفانی انسانها؛ خشونت و قساوت وخونریزی در دشتهای پهناور خراسان وآذربایجان، چکاچک شمشیر در میدان نبرد، تلاطم درونی انسانها در جدال درونی با خود، سیاهی نفرت و نامردمی وفرصت طلبی و خیانت، چهره ی کریه آز و رشک ، خشم و کینه ی سبعانه، رنج مالیخولیائی، طعم تلخ ریا و سالوس و مردم فریبی و خدعه های پنهان در پشت لبخند های متملقانه وخائنانه را شاهدیم. همه ی آنچه ابعاد وجودی انسان را وجهان او را در بر می گیرد و، به تبع آن، تاریخ را شکل می دهد. همه ی اینها در برابر دیدگان جا ن می گیرد وآیینه ای می شود که در آن گذشته، حال و، شاید آینده را، در آن به تماشا می نشینیم. کلیدر نه مرهمی بر زخمها – که به گفته ی شکسپیر در هملت— پوششی موقتی را سبب می شود، ولی از درون به عفونت خوره وار خود ادامه می دهد، بلکه مشعلی ست که ما را به تاریکی های فیزیکی و معنوی پنهان از دیده، رهنمونمان می سازد تا، با عبرت از آن، شاید آتیه و سرزمینی آرمانی تر داشته باشیم. به زعم نگارنده، این اثر شایسته ی خیلی بیش از آن چیزی ست که در اینجا ارائه شده است؛ امید است آیندگان حق مطلب را ادا نمایند و آنرا به نسلهای بعدی، بشناسانند.





در هزار توی کلیدر محمود دولت آبادی

شنیده ایم که برای شناخت ادبیات کلاسیک، خوانش و آشنایی با تاریخ بیهقی و طبری و متون کلاسیکی چون شاهنامه و خمسه ی نظامی گنجوی و غیره یک ضرورت است. برای داستان نویسی معاصر باید با جمال زاده ها و چوبک ها و در اوج داستان نویسی مدرن با بوف کورهدایت آشنا بود. به گمان نگارنده، خوانش آثاری چون سووشون و طوبا و معنای شب، در ادبیات داستانی نویسندگان زن نیز ضرورت است، چون این متون به تعبیر رولان بارت در مقاله ی معروف و خواندنی وی با عنوان "از اثر تا متن" چیزی بس فرا تر از اثر ادبی هستند: آن ها متونی هستند که هر کدام واضع و بوجود آورنده ی سنت هایی در ادبیات هستند که خود نیز از سنتی ژرف تر و بسیار گسترده تر در ادبیات ریشه گرفته اند و خود چیزی بر آن می افزایند و به این گنجینه ی سنتی مادر و زایشی ادبیات می افزایند. آنچه ما از سنت ادبی، ژانر، عرف، و اصول و عناصر ادبی می شناسیم، ریشه در همین گنجینه دارد که بسیاری از نویسندگان از آن تقلید کرده و از آن الهام می گیرند و برخی دیگر بر این گنجینه ی کهن می افزایند و به رشد و تکامل آن کمک می کنند تا برای آیندگان به یادگار بماند و به این توده از رسوبات ادبی که از مصب آغاز شده، به تعبیر نورترپ فرای در کتاب تخیل فرهیخته، رسوباتی دیگر افزوده شده و در مسیر خود صیقل یابد که وقتی به مقصد می رسد، اگر چه آنچه در ابتدا بود نیست، ولی هیچ چیز را در این مسیر طولانی پشت سر ننهاده است. به همین دلیل، متن از اصالت و حجمی معظم و دیرینه بر خوردار است که الهام بخش آثار ادبی ای می شوند که ریشه در این متن سنت مادر دارد. اثر ادبی Workدارای مالک و مدعی ست که همانا نویسنده است ودارای شناسنامه ای مشخص می باشد، ولی متن Text، شناسنامه ای خاص، که متعلق به یک فرد خاص باشد ندارد، چون آفرینندگان بسیار داشته است، که از دیر زمان مهر هویت وسنت ادبی خود را بر متن نهاده اند و جوهره ی متن و سنت ادبی را چنان پر محتوا و غنی ساخته که دیگر نمی توان هویت خاصی را در آن جستجو نمود. متن، گذشته، حال و آینده را در خود دارد و به همین دلیل تعریف آن دشوار وغیر ممکن می نماید، چرا که در بر گیرنده ی کل مجموع سنت ها و اصول و عرف ادبیات است؛ تعریف و تشخیص چنین معجون و ملغمه ای دشوار است و تقریبا غیر ممکن. ولی آثاری که از این نظام مادر زاییده شده و بوجود می آیند، چون وارث این ژن ادبی هستند، نماینده ی این متن و سنت ادبی خواهند بود و تشخیص هویت آن ها آسان تر است، زیرا کار کرد پیچیده و مرموز سنت ها و عرف های ادبی بی شماری را، که این نظام در هم پیچیده و پر رمز و راز در خود دارد، متبلور ساخته و به نمایش می گذارد. وقتی تی. اس. الیوت سخن از "سنت ادبی" راند، به باور نگارنده اشاره به همین ماهیت متن ادبی داشت. او بر این باور بود که اثر ادبی هیچ نویسنده ای از خلاء و از زیر بوته به عمل نیامده است؛ اگر چنین باشد، ماندگار نخواهد بود. پس معتقد بود هر شاعر و نویسنده ای که می خواهد پس از بیست و پنج سالگی همچنان در یاد ها باقی بماند، باید با سنت ادبی کشور و حتی قاره اش آشنا باشد تا با گذشت زمان، این سنت کهن در وی نهادینه شده و چون فواره ای که هرگز نمی خشکد در زایش و فوران باقی بماند و آثار ماندگار بر جا نهد. او بر این باور بود که پیشینیان نمرده اند، زیرا که رد آنان و پژواک صدای آنان در هر اثر نو و بدیعی خودنمایی می کند. این همان اصل بینا – متنیت است که هر اثر را، هر قدر هم بدیع باشد، تحت تاثیر قرار می دهد؛ متون بسیاری در آثار نو متبلور می شوند که ممکن است کاملا ناخودآگاه باشند، ولی این اتفاق می افتد چون، به تعبیر ساختار گرایان، نویسنده خودش خلق نمی کند، بلکه از گنجینه و سنت ادبی که در وی نهادینه شده و در وی به ارث نهاده شده است، بهره می گیرد؛ در نتیجه، اثرش جاودانه است و برای خود جایی در میان آثار دیگر ادبی، در قفسه ی آثار کلاسیک جهان، می گشاید. ذهن چنین نویسنده ای، نماینده ی ذهن ملت و قوم و کشور و قاره اش و جهانی که در آن می زید، می باشد.

کلیدر محمود دولت آبادی را باید در چنین طیف گسترده ای خواند و دید. نویسنده ای که نه تنها از میراث گذشته بهره می گیرد، بلکه به این متن و گنجینه ی ادبی می افزاید و کلیدر نگینی می شود که بر انگشتری آثار معاصر داستانی این سرزمین می درخشد. این اثر به دلیل جامعیت آن، نه تنها چنان که خود نویسنده در مصاحبه اش ذکر می کند، تاریخ فرهنگ خطه ی خراسان است، بلکه تاریخ فرهنگ و فراز و نشیب های تاریخی سر زمین ایران است. رخداد های اجتماعی و قومی این رمان بلند، در میان تمامی قومیت های متعدد ما مشترک است. این رمان نه تنها یک دوره ی تاریخی ارباب- رعیتی را در دوره ی فئو دالیسم به تصویر می کشد، بلکه آنچه شکل دهنده ی تاریخ ما به لحاظ سیاسی- فرهنگی، و به تبع آن روانشناسی قومی و ملی ما بوده است، ثبت و جاودانه می سازد. هر اثر داستانی از تاریخ تاثیر می پذیرد، ولی از آن مهم تر، یک اثر داستانی خوب، می تواند خود تاریخ باشد. تاریخی که فارغ از ملاحظات سیاسی، محدوده ی سانسور ها را می شکند و حقایق را موثق و اصیل تر از واقعیت های تاریخی بیان می کند.

دولت آبادی در ده جلدی که خواننده را مسحور و طلسم می کند، و به او اجازه ی قطع و زمین گذاشتن کتاب را نمی دهد، فقط تاریخ را ثبت نمی کند، که زبان پارسی را متحول می کند. توصیف های او در راستای تجسم صحنه ها و حتی شرایط اقلیمی-جغرافیایی، در وصف حالات جسمی و روحی- روانی و حتی فلسفی شخصیت های بی شمار داستانش، پا از نثر فراتر نهاده و با شعر شانه می زند. در آثار معاصر داستانی ( که نویسنده این افتخار را داشته در مورد بسیاری از آنان سطوری به تحریر در آورد)، دوره ی تاریخی خاصی برای حذر از بر خورد با خط قرمزها، فضای داستانی را تشکیل می دهند تا نویسنده در آن قالب و بدان بهانه آنچه را در پی بیان آن است، به تصویر کشد. اما در کلیدر نویسنده از فضای اجتماعی به عنوان بهانه بهره نمی گیرد، بلکه تاریخ برهه ی زمانی خاص را در بخش کوتاهی ازعصر پهلوی اول و کل دوره ی پهلوی دوم به ثبت می رساند. ولی در ضمن، هنگام خواندن رمان، احساس نمی کنیم که رمانی سیاسی- اجتماعی می خوانیم، چون در طی آن نویسنده با استفاده از راوی دانای کل و در قالب رئالیسم صرف، به سبک نویسندگان بزرگ روسی، به تفصیل، به ابعاد شخصیتی تمامی شخصیت های اصلی و فرعی می پردازد، که هر کدام نماینده ی گونه ای از شخصیت انسانی هستند. در این راستا اما، از اغراق دور مانده و حتی از کاستی ها و خودفریبی های روانی شخصیت های مثبت و محبوب خواننده نیز چشم پوشی نمی کند و بدون هیچ اغماضی به کنه ذهن آنان نفوذ کرده و ذهنیات آنان را با شفافیت هر چه تمام تر بیان و توصیف می نماید. گرایش های غریزی و شهوانی شخصیت های مثبت و منفی از چشم دور نمی ماند تا شخصیت ها همان گونه که در واقعیت هستند، متجلی گردند. خلق و خوی قومی- ایلیاتی مردم خطه ی خراسان و جزئیات ریز منطقه ای، که نقشه ی کامل این بخش وسیع از ایران را در جلوی روی خواننده قرار می دهد، به طوری که پس از اتمام خوانش رمان، خواننده احساس می کند خود ازدل آن سرزمین واز میان آن مردم آمده است. همین تنوع اقوام کرد و ترک و بلوچ و ترکمن فضا و صحنه ی رمان را به صحنه ای ملی، به وسعت کل سرزمین ایران، تبدیل نموده است. تصاویر زنده از طبیعت کویری – شب و روز— و چشمه های جاری در منطقه و چهره ی آفتاب- سوخته و خسته و زحمت کش مردم ایلیاتی و روستایی، با تمام تنوع آن، از ترک و کرد و بلوچ، جذابیت رمان را صد چندان می کند. همین تنوع است که اثر را به شناسنامه ای از بیشتر اقوام بافت اجتماعی- فرهنگی ما تبدیل نموده است. به تصویر کشیدن زنان و خدمات معمول و مشقت آنان، به دلایل محدودیت های فرهنگی و جنسی، خود مستلزم مقاله و مقوله ای مجزاست که در بخشهای این کتاب، فقط به اشاراتی بسنده شده است.

بدیهی ست در جهتی که داستان حرکت می کند، برای دولت آبادی (که با آن مهارت از دیدگاه های متعدد در روزگار سپری شده ی مردم سالخورده بهره برده بود تا به خواننده امکان دهد روایت های مختلف را با هم مقایسه کرده و واقعیت ها و غیر واقعیت ها را از میان آنان بیرون کشد)، بهترین دیدگاه همان دیدگاه دانای کل است تا به خواننده هم این امکان داده شود، به همراه راوی، به اذهان و قلوب شخصیت ها و گویه های درونی آنان نفوذ کند، و هم به خاطرات گذشته ی آنان دست یابد، وهم بدین گونه، بتواند در طیف وسیعی به تمام ابعاد ذهنی افراد متعدد، راه یابد.

لایه های متعدد معنایی کلیدر،که همانگونه که در ادبیات معمول است، شامل مسائل فلسفی، روانشناختی، جامعه شناختی، مردم شناختی و اقلیمی وژنریک می شود، این اجازه و جسارت را به نگارنده داده است تا به عنوان یک خواننده، که نیم قرنی را صرف مطالعه ی ادبیات نموده، وارد این مقولات نیز بشود، نه به عنوان مدعی در تمامی این زمینه ها، بلکه صرفا به عنوان شاگردی در مکتب ادبیات، که چنان باز تاباننده ی هر آنچه زندگانی بشر را در گیر می کند، می باشد که امروزه در نقد ادبی، مکاتب متعددی مطرح می شود، که تمامی علوم انسانی دیگر را شامل می شوند. به عبارت دیگر، ادبیات و نقد ادبی لزوم پرداختن به دیسیپلین های ریگر را احساس کرده است و بدان مبادرت ورزیده است. این همان ضرورتی است که کلیدر نیز بدان پرداخته است؛ نگارنده نیز در حد یک شاگرد در مکتب نقد ادبی و هرمنوتیک، و با دانشی که یک تحلیلگر ادبی را بسنده است، لاجرم به این وجوه و ابعاد پرداخته است. امید است این ادعایی از سوی نگارنده بشمار نیاید که وی در همه ی این علوم متخصص است. در واقع هدف این است که سایر متخصصان در این علوم دعوت شوند به تعمق در لایه های معنایی موجود در کلیدر، تا با نگاهی صرفا تخصصی به هر یک از این وجوه و با بهره گیری از دانش گسترده ی خود، بپردازند. اما یک تحلیلگر ادبی، در محدوده ای که در این کتاب مطرح شده است، باید به نکته های آشکار و نهان بالقوه دراثراشاره داشته باشد، چرا که این مستلزم نقد ادبی و تحلیل متون ادبی ست.

بنا بر این، افزون برارزش و صحت و سقم تاریخی رمان، آنچه اثررا به یک سند معتبر تاریخی بدل می کند این است که رخداد ها چنان در بافت داستان تنیده شده اند که نمایانگر یک معضل فرهنگی در میان مردم و اقوام زحمت کش و پایین دست در ایران است. به عبارت دیگر، داستان ما را به روانشناسی قدرت – به تعبیر فوکویی— رهنمون می سازد. رعایا و دهقانان در خطه ی خراسان همواره مورد ظلم و ستم مالکان و اربابان (مانند مناطق دیگر کشور) بوده اند و در دراز مدت چندان مرعوب واقع شده و مورد سوء استفاده و وسیله ی مطامع اربابان قرار گرفته اند، که آنان خود کسانی را که در راس قرار داشته و نماد قدرت هستند مورد پرستش قرار می دهند؛ در این شرایط، از دو حال خارج نیست: یا مظلومانه در مقابل جور آنان سکوت می کنند و به همان اندکی، که از حق آنان به آن ها داده می شود، قانع هستند، و یا برای رضایت آنان به هر گونه چاپلوسی و تملق و خوش رقصی متوسل می شوند تا جایی در دم و دستگاه عریض و طویل آنان پیدا کنند. مورد دوم، خود بخود جا را برای اشاعه ی فرهنگ تملق و خیانت و نان به نرخ روز خوردن فراهم می کند. در هر دو مورد، این مردم نیاز دارند تحت حمایت فرد یا افراد قدرتمند باشند تا احساس امنیت کنند. اگر در این میان افرادی یافت شوند که بخواهند از حقوق مسلم افراد محروم دفاع کنند، همان مردم مظلوم از بیم عواقب آن حاضر به همکاری وفداکاری نیستند و منافع خود را به خطر نمی اندازند. آنان فقط انتظار دارند که این قهرمانان برای آنان بجنگند و جانشان را در راه آنان فدا کنند، بدون این که آنان نیزاز خود مایه بگذارند. در سخنانی که از خان عمو و یا شرضا در داستان می شنویم و در صحنه ای که خان عمو و بیگ محمد به محل زندگی حاج سلطانخرد خرسف می روند و حتی در های انبار غلات را بر مردم می گشایند تا سهم قانونی خود را گرفته و به خانه ها ببرند، مردم از ترس هیچ اقدامی نکرده و منفعل باقی می مانند، چون از عواقب کار می ترسند. آنان چنان چشم ترس پیدا کرده اند که بزدلی، به عنوان یک فرهنگ، در میان آنان شکل گرفته و نهادینه شده است. آنان قهرمانان خود را ستایش می کنند و حتی می پرستند، ولی آنجا که باید از آنان حمایت کنند و پاسخ فداکاری هایشان را بدهند، آنان را تنها گذاشته و در صورت به خطر افتادن مصالح اشان به آنان از پشت هم خنجر می زنند. آن ها فقط عاشق قدرت اند، چه این قدرت ظالم باشد و چه ناجی.

در داستان همچنین آنچه به شدت به چشم می خورد، اشاعه ی شایعات بی مورد و اغراق آمیز و کذب است که حتی در مورد افراد خوشنام در جهت قهرمان سازی آنان به کار گرفته می شود و از آنان خدا گونه ای می سازد؛ یا توسط صاحبان قدرت علیه مصلحین جامعه و مخالفان قدرت حاکم به راه می افتد، تا ناجیان مردم ستم دیده را بد نام کرده و از چشم ها بیاندازند. چنین خدعه هایی چندان تکرار شده، که مردم هیچ چیز را باور ندارند و فرصت طلبان نیز به راحتی می توانند از این بد بینی و بدگمانی مردم، جهت رسیدن به اهداف خود استفاده کنند. این است الگویی که در دراز مدت، نفوذ قدرت را امکان پذیر و تثبیت کرده است. این ساختار، به عنوان الگویی تثبیت و نهادینه شده است و تاریخ ما را در گذشته انباشته نموده است ازدسیسه های اهل قدرت، تا با عوام فریبی و ارعاب توده های مردم بتوانند بر آنان حکومت کنند. در رمان نیز می بینیم که جهت سرکوب مخالفان، زندانیان و خلاف کاران، چون حبیب و شمل یاخوت از زندان آزاد شده و با شعار های فریبکارانه به همان شیوه که در نهضت مرداد 1332 توسط شعبان بی مخ ها، شاهد بودیم، مردم بی خبر و نا آگاه از همه چیز را، تحریک و تهییج کرده و به قتل و غارت اکبر آهنگر ها می پردازند : الگویی که بار ها و بار ها تاریخ کشور ما شاهد بوده است. بدیهی ست که در چنین جامعه ای و با چنین فرهنگ سیاسی بیمار، جایی برای امیر کبیر ها وجنگلی ها و داش آکل ها و گل محمد ها و مصدق ها نیست؛ مرگ و نابودی چنین افرادی نیز همواره با خیانت امکان پذیر است، نه از طریق مبارزه ی برابر و جوانمردانه. این گونه بوده که همواره حتی نهضت های آزادی خواهانه در رمان نشان داده شده که به خیانت و تسلیم بی موقع به دشمن و تحویل اسلحه به او ختم شده است، همان گونه که از خاطرات ستار، یار وفادار گل محمد، روایت می شود. تاریخ ما شاهد بی شمار نهضت ها و آزادمردانی بوده است که مبارزات اشان توسط خیانت افراد نا آگاه و مزدور قدرت ها، ناکام مانده است. این گونه است که دولت آبادی در مصاحبه ی خود به حق مدعی ست که کلیدرتاریخ فرهنگ معاصر ماست، همان گونه که شاهنامه فرهنگ ملی باستان ماست. این هر دو، از جایگاهی خاص در تاریخ سرزمین ما جا دارند.


هلن اولیایی نیا، بیست و دوم اسفند 1395

متن کامل بصورت مقاله در قسمت مربوطه موجود است. 

رمان ایرانیمحمود دولت آبادی