گامی در مسیر پند تورگسن: رویکرد عصب روان شناختی به تفسیر WISC-V

سال انتشار: 1402
نوع سند: مقاله کنفرانسی
زبان: فارسی
مشاهده: 31

نسخه کامل این مقاله ارائه نشده است و در دسترس نمی باشد

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این مقاله:

شناسه ملی سند علمی:

NEUROPSYCHOLOGY11_018

تاریخ نمایه سازی: 28 اردیبهشت 1403

چکیده مقاله:

جوزف ک. تورگسن (۱۹۹۹) پیشنهاد کرده است که یک نظریه جامع اختلال یادگیری باید دارای چهار سطح تبیینی باشد که به ترتیب عبارتند از: (۱) سطح رفتاری، (۲) سطح علل شناختی زیربنای نمودهای رفتاری، (۳) سطح علل عصب شناختی ایجادکننده نقایص شناختی و (۴) سطح سبب شناسی عوامل ایجاد کننده ناهنجاری های عصبی. از این رو، به نظر می رسد عمل مناسب تشخیص مداخله در اختلال روان شناختی نیازمند ارزیابی دقیق هر یک از این سطوح باشد؛ اگرچه، در حیطه روان شناسی برای سطوح ۳ و ۴ هنوز در آغاز راه هستیم. در این مقاله تلاش کرده ایم مطابق ایده تورگسن مفاهیم عصب روان شناختی را در تفسیر عملکرد افراد در مقیاس هوش وکسلر برای کودکان نسخه پنجم (WISC-V؛ Wechsler، ۲۰۱۴) مورد بحث قرار دهیم. WISC-V جدیدترین نسخه سری آزمون های وکسلر برای سنجش توانایی های شناختی است و این ویرایش مفاهیم عصب روان شناختی بیشتری را در خود جای داده است. رویکرد مورد استفاده برای تفسیر نمره های حاصل از WISC-V رویکرد فرایندمحور است. این رویکرد بسیاری از روش های تفسیر بالینی پیشنهاد شده از سوی ادیت کاپلان (۱۹۸۸) را در بر می گیرد و از سنت لوریا در عصب روان شناسی (لوریا، ۱۹۸۰) و رویکرد های عصب شناسی رشد شناختی (برای مثال، برنینگر، ۱۹۹۴؛ دی هاینه، ۲۰۱۴) استفاده می کند. به علاوه، این رویکردی با مدل فرض آزمایی شناختی ارائه شده از س.ی هیل و فیورلو (۲۰۰۴) و تا حدی با چارچوب های عصب روان شناختی پیشنهاد شده از سوی میلر (۲۰۱۳) و دن (۲۰۱۳) و چارچوب پیشنهادی فلانگان و همکاران (۲۰۱۲) از نظریه کتل هورن کارول (CHC) سازگاری دارد. به ویژه، در طول یک دهه اخیر چهارچوب نظری کتل هورن کارول (CHC، اشنایدر و مک گرو، ۲۰۱۲) از هوش و نظریه عصب روان شناسی میلر (۲۰۰۷) به گونه فزاینده ای با یکدیگر یکپارچه شده اند و مسیر تفسیر فرایندمحور مناسبی را پیش روی روان شناسان مدرسه گشوده اند. از منظر رویکرد فرایندمحور، تفسیر WISC-V می تواند در سطوح مختلف رخ دهد. هر یک از این سطوح نشان دهنده درجه خاصی از تجمیع یا تفکیک اطلاعات جمع آوری شده در طول اجرا و ارزیابی پس از اجرا است. در حین حرکت در سطوح (از بالا به پایین)، می توان دید که چگونه هر سطح متوالی، مجموعه ای از اطلاعات را نشان می دهد که جزئیات آشکار شده به وسیله سطوح زیر آن را پنهان می کند. یعنی، هوشبهر مقیاس کامل (FSIQ) تنوعی را که ممکن است در سطح شاخص وجود داشته باشد، هر نمره شاخص سهم نمره های خرده آزمون انفرادی تشکیل دهنده آن، هر نمره خرده آزمون سهم نمره های آیتم های انفرادی و نمره هر آیتم سهم ساختارهای شناختی خاص دخیل در طول اجرای آیتم را پنهان می کنند. اگر چه تفسیر در هر سطح را می توان از منظر عصب روان شناختی مشاهده کرد، برخی از سطوح برای کاربرد طیف وسیع تری از مفاهیم عصب روان شناختی مناسب تر از سایرین هستند. در حالی که ممکن است در تفسیر نمره های هوشبهر مقیاس کامل و شاخص مزیتی وجود داشته باشد، اما موثرترین تفسیر عصب روان شناختی از عملکرد در WISC-V در سطوح خرده آزمون، آیتم و سازه-های شناختی قرار دارد. از این رو، تمرکز رویکرد فرایندمحور بر نحوه اجرای هر خرده آزمون WISC-V و همچنین نمره های کسب شده در هر یک از آن خرده آزمون ها و آیتم ها است. بنابراین، کلید تفسیر موثر عملکرد در آزمون پس از اجرا، مشاهده دقیق عملکرد در آزمون در طول اجرا است. ادغام آنچه در حین اجرا مشاهده شد با آنچه پس از اجرا به ثمر می رسد، متخصص را قادر می سازد تا نقاط قوت و ضعف شناختی خاص آزمون شونده را با دقت بیشتری مشخص کند.

نویسندگان

حمیدرضا حسن آبادی

دانشیار روانشناسی تربیتی، دانشگاه خوارزمی